خدا رازی را پشت صدای گنجشک ها و مخمل سبز چمن ها پنهان کرده بود حافظ آن را شنید و با ما گفت:

نو بهار است در آن کوش که خوش دل باشی

که بسی گل بود و باز تو ذر گل باشی

اما حواسمان باشداین نقش و نگار زیبا ما را از نقاش ازل غافل نکند و بار ها با خود بگوییم:

گر شبی در خانه ی جانانه میهمانت کنند

گول نعمت را مخور مشغول صاحب خانه باش

بگذار چشمه های درون تو نیز جوشان شود بهار در انتظار شکوفایی تو است بگذار خاک از این که گداشت سرشت تو از آن باشد پشیمان شود......


برچسب‌ها: راز ,

تاريخ : پنج شنبه 17 فروردين 1398 | 17:0 | نویسنده : امیر حسین کلهری |


برچسب‌ها: هانا ,

تاريخ : پنج شنبه 17 فروردين 1398 | 16:20 | نویسنده : امیر حسین کلهری |

زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست

هر کسی نغمه خود خواند و از صحنه رود

صحنه پیوسته به جاست

خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد


برچسب‌ها: زندگی ,

تاريخ : پنج شنبه 17 فروردين 1398 | 16:12 | نویسنده : امیر حسین کلهری |
...وآنگاه آفتابگردانی از گوشه ای طلوع کرد وبه میان کارها ی ما سر کشید.

 

وما هیچ ندانستیم آمدنش از کدامین سو بود می دیدی اش که هر روز از سحر گاهان یک جا می نشیند وبالا آمدن خورشید را نظاره می کندوتا شامگاهان همچنان روی بر او نگاه می دارد وبا او می گرددآنگاه تازه دانستیم که چرا به او می گویند آفتابگردان.

واز آنجایی که خورشید در اسطوره ها نماندحقیقت بود آفتابگردان را نکو داشتیم وخواستیم تا با ما بماند ونشان ما باشد ونه به آن نشان که خود را حقیقت بپنداریم ونه حتی به آن توهم که روی خود را به سوی حقیقت بدانیم بلکه تنها به نشان آرزویی که در سویدای قلبمان روییدن گرفته بود که ای کاش می توانستیم آنگونه باشیم واگر غیر از این بود او هرگز نمی پذیرفت.



تاريخ : پنج شنبه 17 فروردين 1398 | 12:43 | نویسنده : امیر حسین کلهری |

مولوی یه داستان باحال نه صد تا داستان باحال داره که یکی از آن صد تا را باهم میخونیم صد تا یعنی خیلی و اما داستان (( رنجانیدن امیری خفته ای را که مار در دهانش رفته بود.)):

عاقلی بر اسب می آمد سوار                           در دهان خفته ای می رفت مار

آن سوار آن را بدید و می شتافت                       تا رماند مار را فرصت  نیافت

چون که از عقلش فراوان بد مرد                          چند دبوسی قوی بر خفته زد

برد او را زخم آن دبوس سخت                             زو گریزان تا به زیر یک درخت

سیب پوسید بسی بد ریخته                              گفت از این خور ای به درد آویخته

امیر آن مرد را به خوردن سیب های گندیده وادار کرد و آن مرد به امیر ناسزا میگفت :

بانگ میزد کای امیر آخر چرا                                  قصد من کردی چه کردم من تو را

گر تو را ز اصل است با جانم ستیز                         تیغ زن یکبارگی خونم بریز

شوم ساعت که شدم بر تو پدید                            ای خنک آن را که روی تو ندید

هر زمان می گفت او نفرین نو                                اوش می زد کاندر این صحرا بدو

القصه جونم براتون بگه که امیر انقدر مرد بیچاره را دواند که گلاب روتون حالت غثیان به وی دست داد و چون هر چه خورده بود از دهانش در آمد آن مار هم بیرون جست وقتی مرد اون مار را دید جاخورد و حرفش هم عوض شد :

چون بدید از خود برون آن مار را                                سجده آورد آن نکو کردار را

سهم آن مار سیاه زشت زفت                                  چون بدید آن درد ها از او برفت 

گفت تو خود جبرعیل رحمتی                                   یا خدایی که ولی نعمتی

ای مبارک ساعتی که دیدیم                                    مرده بودم جان نو بخشیدیم

تو مرا جویان مثال مادران                                         من گریزان از تو مانند خران 

خر گزید از خداوند از خری                                         صاحبش در پی ز نیکو گوهری

نه از پی سود و زیان می جویدش                              بلکه تا گرگش ندرد یا ددش  

 


برچسب‌ها: مولوی ,

تاريخ : یک شنبه 27 فروردين 1391 | 20:25 | نویسنده : امیر حسین کلهری |

 

 

 ساقی  : ساقی از محبوب ترین چهره های شعری حافظ است.

 درمصرع اول غزل ول حافظ ازساقی جام می میخواهد، زیرا خودراهمیشه مدیون

 مهربانی ها و الطاف او میداند. محبوب حافظ خداست که همیشه در راه پر مخاطره

عشق که  این راه  در نظر اول  آسان به  نظر میرسد ولی دشواریهای زیادی دارد .

 می مغان :شرابی است که زرتشتیان تهیه می کردند و حافظ با کنایه می گوید که

 با خوردن آن خراب شده است .منظور از می برای حافظ  آ تش عشق الهی است

که به جانش  افتاده است و این  آ تش بنیان خود پرستی او را ویران کرده است  .

 کاشانه :اشاره به دل است و آتشی که در کاشانه  است  ، همان سوز دل است .

 کشتی نوح :حافظ  اشاره می کند که با این کشتی می تواند از سختی ها به سلامت

بگذرد، در حقیقت چیزی که حافظ را به سر منزل مقصود میرساند و او را از فراز

 و نشیب ها میگذراند ، یاد یار و محبوب است .در گذشته گاهی جام می را به شکل

زورقی میساختند و گاه منظور حافظ جام کشتی مانند شرابی است ، که او را از غم

رها میکند ، و این می همان یاد آرامش بخش محبوب است .

 آتش طور : این کلام اشاره به داستان حضرت موسی (ع) دارد که درراه مصر،

همراه همسرش ، صفورا در شبی تاریک به دنبال آتشی  برای گرم شدن بود .

 حضرت موسی (ع) در دامنه کوه  درختی دید که فروزان است . او فکر کرد

 آتش است ، جلوتر رفت و دید این نور الهی است نه نار و ندای الهی را شنید

و به پیامبری مبعوث شد.

حافظ در این بیت تمنای این نور الهی را دارد تا راه هدایت بیابد .

 سلامت :حافظ گفته است : " گفت با ما منشین کز تو سلامت برخاست " سلامت

در این جا به معنای فکر و اندیشه است . محبوب حافظ او را سرزنش میکند که

 درست اندیشی اش را به واسطه توجه  به زیور های این دنیا  از دست داده است

و توجه به دنیا و غافل شدن جزء پشیمانی حاصل دیگری ندارد .

 رخ یار: منظور همان جلوه جمال الهی است که باشکوه و بسیار زیبا است و از

زیبایی حافظ را خیره کرده است و با آتش عشقی که در دل دارد ، او فقط خیره به

 چهره یار است و دنیا برایش ارزشی ندارد .

 جان آگه : دل بیداری است که لحظه ای خدای خود یا همان محبوبش را فراموش

 نمی کند و این یاد را با جان خود درآمیخته است .

 چار تکبیر :اشاره به نماز میت و وداع با آن است .منظور حافظ جدایی از ماسوا

 و دل به معشوق سپردن است .

 رباط : به معنای کاروانسرا است . دنیا مثل کاروانسرایی است که فقط دو در برای

 ورود و خروج دارد (کنایه از تولد و مرگ ) و همه افراد چه دارا و جه فقیر باید این

 مسیر را طی کنند و این کاروان سرا را روزی ترک کند .

 شمع دل: اشاره به نور الهی است که جان حافظ را روشن می کند و این روشنایی با

 سوختن همراه است .این نور نور ایمان حقیقی است و هر که هر لحظه اش با یاد خدا

 همراه باشد ، این  نوردر وجودش پرتو افشانی می کند .

 غالیه و وسمه : غالیه رنگ سیاه خوشبویی است  مرکب از مشک وعنبرکه موی را با

 آن خضاب می کنند و وسمه گیاهی است که برای سیاه کردن ابرو از آن استفاده می کنند .

حافظ تمام زیبایی ها را پرتویی از جمال الهی می داند والا به تنهایی شکوهی ندارند .

 نقش مهر :  ایمان راستین حافظ است که با وجود اشک و زاری فراوان

( که به قول خودش از طوفان نوح هم شدیدتر است ) از دل و جانش پاک نمی شود

 و اصلا زدودنی نیست .

 دل شکسته : اشاره به این حدیث نبوی است که خدا در دل شکسته دلان است .

 غیار: به معنای بیگانه و نا آشنا است .

معشوق عیان می گذرد بر تو ولیکن

                                               اغیار همی بیند از آن بسته نقابست

خدای متعال همیشه عیان است ولی کسانی که ایمان واقعی ندارند و چشم دلشان

 بینا نیست ، جلوه های او را در نمی یابد و بیگانه می شمارد ، گویا جلوه های

 الهی برای انان در نقاب و پوشش است . همان طور که سعدی گفته است :

 " حق عیان است ولی طایفه ای بی بصرند ."

 احرام : جامه ای سپید برای اداء مناسک حج است .

در مصرع " احرام طوف کعبه دل بی وضو ببست "منظور کسی است که بدون پاکی

 و آلایش دل ، امید پذیرفته شدن در درگاه الهی را دارد . عشق الهی درونی است و با

تظاهر نمی توان به آن رسید .

 ناوک:تیر کوچک است. حافظ همه چیز را حتی سختی ها را عنایتی از جانب دوست

می داند که چون تیری بر جانش می نشیند و حافظ درد و سختی آن را چون از جانب

خداوند است با اشتیاق می پذیرد .

 تماشا: حافظ عقیده دارد خلوت گزیدگان که مصاحبت محبوب را برگزیده اند، نیازی به

 سیر و  تفرج  ندارندچون مقیم کوی دوست هستند و به مرتبه ای رسیده اند که از این

گونه تفرجات بسیار برتر است و دیده آنان به جهانی برتر بینا شده است .

 رواق منظر چشم : منظور مردمک دیده است . او  از محبوبش می خواهد قدم بر

 دیدهاش بگذارد ، چون مشتاق دیدار او است و از او می خواهد  دیده ای خدا جو

 به او عطا کند واو را به منزله بنده ای کوچک بپذیرد .

 هشت خلد : مراتب و درجات بهشت است و حافظ می گوید کسی که بنده حقیقی است

 نیازی به بهشت ندارد و عاشقی و بندگی خداوند از هر چیزی برای او برتر است .

  خرقه  :  خرقه در لغت  به معنی پاره  یا قطعه ای  از جامه است  و در اصطلاح

  صوفیه  جامه ای  پشمین است  که از تکه های  پارچه های  مختلف دوخته شده

  است واغلب  به رنگ کبود است و از نظر حافظ  نشان تظاهر است و خرقه سالوس

 ریاکاران است ، حافظ از فریب  انسانهای به ظاهر پاک و زاهد شکایت دارد و به

  دنبال پیرمغان است همان راهنمایی که او سرفرود میاورد و راهنمای وهدایت 

  می خواهد . هدایتگر او پروردگار و کلام الهی  اوست  که حافظ  آن را به چهارده

 روایت حفظ کرده است .

  خال هندو: در این اشعار مراد از هندی رنگ سیاه است ، زیرا غلامان هندی اغلب

 سیاه پوست بودند و در اشعار حافظ برای تشبیه زلف و خال به کاررفته است.حافظ

 خال را از دو منظر سیاه میدانسته است : یکی از نظر رنگ و دیگری به معنای غلام .

 حافظ حاضر است در برابر یک توجه محبوب (در حد یک نقطه)هرآ نچه هست را فدا

 کند و غلام او شود .

  باد شرطه  : باد موافقی  است  که مساعد کشتیرانی  است . حافظ  اشاره  کرده  کشتی

  شکستگانیم  (  البته  در بعضی از کتاب ها آمده  " کشتی نشستگانیم "  )  او از این باد

  موافق مدد خواسته اورا به مقصودش برساند. او متمنی است که با کمک این باد موافق

  زود تر به مقصودش برسد .

 صبا  : نسیمی است که در وقت طلوع خوشید از مشرق می وزد . نسیمی که عاشقان با

 آن راز دل می گویند و در اصطلاح عبدالرزاق کاشی  صبا  نفحات رحمانیه است که از

 جهت  مشرق روحانیات می آید .  صبا نقش های زیادی در دیوان حافظ دارد و قاصدی

 خوش خبر میان عاشق و معشوق است .باد صبا آهسته می وزد و با پراکندن عطروجود

 یار نمی گذارد حافظ لحظه ای از او دور بماند و حافظ  ازاو می خواهد سرشکستگی اش

 را به محبوبش برساند .به نوعی حافظ هر خدا را ناظر بر وجود خویش و در ارتباط  با

 او میبیند .

  عنقا : عنقا همان سیمرغ است  . پرنده ای که زال پدر رستم را پروریده است .حافظ از

 سیمرغ گاه به معنای چیزی موهوم مثل کیمیا و گاه از منظر عرفانی به موجودی برترو

 عقل کل اشاره کرده است . در اشعار عطار مراد از عنقا ذات الهی است .

 حافظ شکار سیمرغ را کاری غیر ممکن می داند ، کاری  که با گستراندن دام  و مکر و

 حیله میسر نمی شود . رسیدن به ذات  الهی نیز یک باره میسر نیست . باید در راه سیر

 و سلوک مراتبی را طی کرد و به تدریج با زلالی دل میسر نمی شود .

 صنوبر خرام : به معنای رشید است . حافظ میگوید جلوه همه زیبا رویان در برابرشکوه

 و زیبای وعظمت حق تعالی هیچ است و برتر از همه جلوه های مادی است .  دل سپردن

 به ذات  اقدس  الهی  و دیدن  پرتویی  از نور او همه زیبایی های این  دنیا را در نظر او

 بی فروغ می کند .

  عتاب :  از نظر لغوی خشم و ملامت است .

 حافظ نه غلامیست که از خواجه گریزد               صلحی کن و بازآ که خرابم ز عتابت

 حافظ ملامت پروردگار را و دوری از او را نابودی خویش میداند ، هر چند که  شاید در

 ظاهر این طور نباشد . او نمی خواهد لحظه ای از خدای خود دور شود .

  شوخ :  به معنای دلیر و بی باک است . او خم ابروی یار را به کشیدن زه کمان و پرتاب

 تیر تشبیه کرده است .حافظ توجهات الهی را چون تیری می داند که بر جان حافظ می نشیند

 و او را دگرگون میکند .

میکده :از نگاه حافظ میکده مکانی برای گفتگو با خداوند است ، جایی برا ی روشن شدن از نور الهی و براورده شدن حاجت که رسیدن به مقصود اســت.

 محتسب : این کلمه به معنای نهی کننده در امور شرعی است و اشاره به امیر مبارزالدین پدر شاه شجاع دارد ، که در دوره او مردم از ترس و هیبتش دینداری می کردند .

 شب قدر: شب وصال است .از دید سالکان شبی است که سالک در آن تجلی و معرفتی خاص می یابد.

 طمع خام:امیدی غیر ممکن و تمنایی بی مورد .

 هوادار :به دو معناست :یکی ـن که صبا پیک عاشقان است و دیگری به معنای دارنده هوا که شامل صبا و هوا و نسیم می شود و حافظ به هر دو مورد اشاره دارد . پاکی نسیم همانند زلالی عاشقان است .

 فتوادادن : رای دادن به حکم شرعی است . حافظ اشاره می کند که نوشیدن شراب ناروا است ولی از تجاوز به حقوق دیگران بهتر است ، که گناه باده خواری با توبه حقیقی پاک میشود ولی تجاوز به حقوق دیگران ، دینی بسیار دارد .

 جریده رفتن :سبکبار رفتن که منظور رها کردن همه تعلقات دنیایی است .

 تنگی گذرگاه عافیت :اشاره به کوتاهی عمر است .

 ننگ رسوایی :(به سبب عشق ) برای حافظ این رسوایی اعتبار از عاشق پیشگی و شیدایی است .

 کوی میکده :معانی مختلف این کلمه :

الف- مجلس انس  دوستان   ب- قلب مرشد کامل   ج –  قدم در راه مناجات

هر سالکی که راه کوی میکده را بیابد ،به بهترین راه رسیده است و اگر به

اندیشه باطل در سر دارد .

 پرتو می : نوررالهی که در پس روشنایی آن میتوان به اسرار خلقت پی برد

نوری که چشم حقیقت بین را بینا میکند .

 مایه محتشمی :سبب شوکت و سیر مقامات عالیه در خدمت سالکان است و محضر آنها چون بهشت جاوید است .   

 سزای خویشتن :پاداش و جزای اعمال است .حافظ  حتی عتاب معشوق را با جان می پذیرد ، چون خود را مستوجب آن می داند .

 ساربان : قافله سالار یا  همان انسان است  ،  مسافری است  در راه زندگی و حافظ از او می خواهد که مهیا شود و از این راه که به کوی یار می رسد برود که بهترین راه است .

 زهد فروشان گران جان :زهد فروش به معنای ریاکار است و گران جان کسی است که معاشرت با او ناخوشایند است ، زیرا لطافت و سبکی روح ندارد .

 روز الست :این کلمه از قران برگرفته شده است ( اعراف / 171) و حافظ به تقدیر معتقد است .

در مصرع اول بیت بعد نیز همین موضوع را مطرح کرده است :

"آنچه او ریخت به پیمانه ما نوشیدیم "

 گشایش کار :اشاره ای از جانب معشوق برای قتح بابی در کار حافظ است .

 قصر امل : بنای رفیعی که بر بنیان آرزو ساخته شده است  و بسیار سست است .

 عروس هزار داماد :کنایه از یاری بسیار بیوفا است .دنیا به هیچ کس وفا نکرده است .

 بی مهر رخت : منظور روشنایی و گشایشی است که حافظ از محبوب خود می خواهد تا شب های تاریک زندگی اش روشن شود و راه هدایت بیابد .

 فقیر : از دید حافظ فقیر کسی است که فقط نیازش به خداوند است ، کسی که اتحاد قطره با دریا را می جوید که نهایت سیر و مرتبت عارفان است .    



تاريخ : پنج شنبه 16 فروردين 1391 | 14:5 | نویسنده : امیر حسین کلهری |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد
.: Weblog Themes By BlackSkin :.